سلام.
اول اين كه اون عكسو كه ديدم و پيام تسليت واقعا جا خوردم. چون اولين بار كه توي وبلاگ با اسم يه امل مدرنيسم نشده اومدم واين عكسو ديدم برام جالب بود كه اين اسمو با اين چهره !!!
دوم اين كه اين مطلب كه روي كاغذ بود خيلي خلاصه و ... ولي نميدونم چرا اينقدر دلمو لرزوند.
يه بار توي عمرم يه حسي پيدا كردم و به يه چيزايي رسيدم كه براي اين كه هيچ وقت ديگه يادم نره توي همون حالت تند و تند نوشتمش و هر چند وقت يه بار مرورش ميكنم.
وقتي كه اينو مي خوندم ياد اون افتادم.
بغضم گرفته.
دلم ميخواد گريه كنم...
از دل بر اومده بود كه بر دل نشست!