سلام حسن حاجي
ميخواي حرف دلمو بزنم ..
بگم..خوش به حالت حسن ...خوش به سعادتت..
راحت شدي..
خدا خواست خيلي چيزا رو نبيني ...
شايد طاقت شو نداشتي..
اينكه ..خجالت بكشي ..پيش نزديك ترين كسات..
خجالت بكشي...از خدات...
حسن حتم دارم تو هم ..وقتي كه يه نمكيه..كم سن و سال..
يا پر سن و سال ميديدي ...غصه ات ميشد..
از خودت خجالت ميكشيدي....
نميدونم اين اخلاق خوبيه كه ...آدم هر كسي رو ميبينه ..
كه نداره....بايد غصه بخوره...
بايد دلش بسوزه....
خيلي دلم گرفته ..اگه اينجا سر كارم نبود...
اگه تنها بودم...گريه ميكردم...خييييييلي
اينقدر خودمو نگه داشتم ..كه گلوم داره ميسوزه...
بريد ديگه....ميخوام تنها باشم تنهاي تنها مثل...حسن..مثل
كسي كه دلش از دست اين زمونه گرفت ..
با اينكه چند..نفر داشت...ولي تنها بود...و تنها ام رفت..
مسافر خسته ي من بار سفر و بسته بود
تو خلوت آيينه ها به انتظار نشته بود
ميخواست كه از اونجا بره ولي نميدونست چرا
دلش پر از گلايه بود ولي نميدونست چرا
دل كه به جاده مي سپرد ..كسي اونو صدا نكرد
نگاه عاشقونه اي براي اون دعا نكرد
دفتر خاطرات شو براي ما گذاشت و رفت
عكساي يادگاري شو رو تاقچه جا گذاشت و رفت
حالا ديگه تو غربتش پرنده پر نميزنه..
......................سر نميزنه
با كوله بار خستگي...........
مسافر خسته ي من يه عمر كه مسافره...