سلام...
يادتونه...اون كبوتري كه چشاش پر اشك بود ..زخمي بود ..يه نامه داشت..
هموني كه نامشو جا گذاشت تا اوني كه مرد پروازه برش داره ....
هموني كه خودش آسموني شد وحالا چشم انتظارش به زميني هاست...
حس ميشه ...صداي گريه هاي كبوتر ها رو ميگم..سنگيني يه بار نامه هاشونو ميگم....اين روزا بيشتر حس ميشه....
يه جور حس غريبه كه هي وجودتو پر و خالي مي كنه...و دلي كه هي تاپ تاپ ميكنه...
آخرش هم شايد زد به دريا....شايدم آسمون....
خوش به حاله دلاي آسموني
لعنت ..لعنت به اين وجودي كه اين قد نقش زمين شده...
قصه ي اون شتر رو شنيديد هموني كه وقتي مجنون رو گرفتار فكر وياد ليلي مي ديد از حواس ژرت شدش سوء استفاده ميكرد و
راه رفته رو بر مي گشت...
نمي دونم مجنون وجودمون حواس پرته يا مركبي كه سوارش هستيم
به درد نمي خوره....
شايدم اين راه راهي نيست كه ما رو به ليلي برسونه....