• وبلاگ : يه امل مدرنيسم نشده!
  • يادداشت : در بعثت ،من مبعوث شدم!
  • نظرات : 9 خصوصي ، 65 عمومي
  • mp3 player شوکر

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    بابا دلاور تو كه شبه قبلش هم مارو هوايي كردي ...

    فكر بد نكنيد ها هنوز باقيش مونده ....

    آقا شب قبلش هم ما رو اتصال دادن بيخ كلك چال ... مو قعيت جماران ... يا به قول خودمون موقعيت شهيد اكبر ... بماند كه اين اكبر اون اكبر هست يا نه ... و چرا شهيد شده .... يا شهيد زنده ... بماند .. شايد وقتي ديگر ....

    خلاصه كه چشتون روز بد نبينه ... البت شب بود كه ما برا گشت با حشن رفتيم ...خسته و مونده از حوزه 119 اومده بوديم ... منم كه تازه از مشد رسيده بودم .. البته يه 2 روزي بود ولي هنوز خسته بودم آخه 2 روز قبل رو پيشه بچه هاي آذري زبان ....؟!!! بودم ( بگيريد )

    هيچي با يه آدم ناهنجاري ما رو از موقعيت شبانه حاج سعيد برد به بهونه گشت بالا ... خلاصه ما از ترس اون آدم نا هنجار با هر تكوني از چرت مي پريديم .... تازه طرف يادش رفت خودش گيره ... وسط راه به يه جوون خدا ترسي كه از ترس مردم داشت گوشه جوب ... آره ديگه گلاب برتون .....

    گير داد كه هي عمو ....يواش . يواش .... كه خلاصه باهاش برخورد شد .... اما نگو داداش ما فردا شب هم رفتن موقعيت برادر پاستور و اونجا هم بله و از اين جور حرفا ... كه همون روز من تو راه موقعيت شهيد حافظ و برادر سعدي بودم .... چه عيدي بود ....

    اصلا براچي اينا رو گفتم ....

    آهان .... تو رفتي ديدار آقا .... ولي آه اون جوون كه نذاشتيد درست قضا حاجت كنه امروز گرفته تو رو كه وقتي زنگ زدم .... تو رو با برادر ازداييل اشتب گرفتم ...

    گذشته از شوخي ....

    خدا به خانوادت صبر بده ....

    توفيق عمل بهمون بده ...

    سلامتي بهت بده ...

    منم باز بيام چتر شم سرت ....

    التماس دعا ... مي گن خدا دعاي بيماران رو زود قبول مي كنه حاصه اعصاب و روان ....

    البته تو كه بادمجون ... همون جايي كه مي دوني .... خوب بشي انشاا... ديگه هم تب و لرز نكني ...

    يا حق