سلام حسن آقا، دوست عزيز!
مطلبت رو خوندم.يه حرف تازه نيست...يه چيز عجيب و غريب و پيچيده نيست! خيلي وقت ها آدم يه چنين حسي پيدا مي كنه.يعني از جايگاهي كه در اون ايستاده(حالا اعتقادي،فردي،اجتماعي،مذهبي...) به خودش و اطرافش نگاه ميكنه و از خودش مي پرسه: من كجام؟ چرا اينجام؟ آيا راه رو درست اومدم؟!! اينجاست كه بايد سرت رو بلند كني و به اون دورها نگاه كني...راه طولاني هست و دشوار، 100% نميشه همش زجر كشيد و در مشقت زهد و رهبانيت جلو رفت ،كه اين روح و جسم انسان رو كسل مي كنه و از راه باز ميداره...حالا كه ديدي چه راه طولاني در پيش داري به پشت سرت هم نگاه كن! ببين چي پشت سرت هست!يعني راه تو كار تو اعمال تو چي بوده تا به حال؟
برادرم حسن جان! هميشه شك و ابهام و دودلي منشاء يه تحول در انسان ها بوده، يا يه دفعه زنگي زنگ شدن،يا رومي روم...اما اگه تو به يه حس خستگي از راهي كه اومدي رسيدي بدون كه كمي به خودت زيادي سخت گرفتي.اسلام عزيز و مقدس ما اصلا دين دشوادي نيست،اين ما مسلمونها هستيم كه سختش كرديم.تمام مواردي كه تو ذكر كردي و خودت رو منع كردي،خلقت خدايي است كه مي پرستي...همون كه آفريده ،براي استفاده از اونها هم راه و روش قرار داده...به همون خدا قسم،اگه الكي سخت نگيريم و مسلمون واقعي باشيم... لحظه لحظه زندگي يه مسلمون شيرين و شادو دوست داشتني هست.من اين رو تجربه كردم...نه مسلمون واقعي بودن رو، چنين ادعايي ندارم... منظورم اين كه ميشه با حفظ حدود دين (كه آخرت رو انشا ا... از دست نديم) احساس خوشبختي و شادي كنيم و از زندگي دنيوي لذت ببريم،حتي احساس غرور كنيم،نسبت به اونها كه ظاهرا خوشن اما در درون احساس پوچي مي كنن.
همش بر مي گرده به اين كه هوشيار باشيم و توي راه درست قدم بگذاريم...و انتخاب درست داشته باشيم.اميدوارم حرفام آيينه اي باشه از حرف دل تو.موفق باشي برادر من