اين داستان واقعي است : يه روز يه كمونيسم از ارتش روسيه تنها كسي بوده كه پس از غرق شدن كشتي نظاميي محل خدمتش زنده مي مونه و سرگردان روي يكي از تكه هاي باقي مانده از كشتي دو روز تمام رو روي آب سرگردان بوده و ديگه هيچ رمقي براش نمانده بوده كه دريا هم طوفاني مي شه . خودش تعريف مي كرد كه ديگه دنيا پيش چشمم تيره و تار شده بود و خودم رو در حال نابودي مي ديدم . ترسيده بودم بعد از 25 سال زندگي كه به سرعت برق گذشته بود حالا احساس بدي داشتم . با خود گفتم اين پايان ماده است و اين را از قبل مي دانستم بنابراين با چشماني اشك بار در در انتظار پيوستن وجودم به جريان ماده بودم . وسيله اي را كه بر آن تكيه كرده بودم را هم از دست داده بودم هر لحظه فشار بر من افزايش مي يافت اما نهايتش زماني بودم كه موجي بلند بر سرم فرود آمد و مرا با خود به زير آب كشاند و بالا آورد . ديگر طاقتم را از دست داده بودم و بدون اختيار گفتم : آيا به راستي كسي نيست كه به فرياد من برسد ؟ در اين حين موجي ديگر مرا با خود به زير كشاند . اين بار كه بالا آمدم با تمام وجود فرياد زدم : خدايا و بلند گريستم اما صداي امواج حتي نمي گذاشت صداي خويش را بشنوم . ديگر توان نداشتم و از حال رفتم وقتي به هوش آمدم در بيمارستان بودم و ساعتي بعد نماينده سفارت روسيه به ديدن من آمد .
نمي دونم در باره اين داستان چي فكر مي كنيد اما اين حقيقت داره كه اگه واقعا به نداي درونمون گوش كنيم مي فهميم كه واقعا خدايي هست . با تو بحث اعتقادي نمي كنم چون اون جايي كه من بزرگ شدم آدم ها چيز زيادي از دين نمي دونن . من خيلي جيز ها ديدم و خيلي كار ها هم انجام دادم اما اين رو مي دونم كه وقتي حقيقت بدون دين بودن رو ببيني اون وقت ايمان پيدا مي كني . حتي مثل من يه ايمان دست پا شكسته . من اول ديدم اون چيزي رو كه در آمريكا و اروپا بود حقيقتي رو كه امثال تو نمي بينن . من بعد از ديدن اون ها فهميدم كه بايد يه قانوني وجود داشته باشه تا انسان ها رو از اين فجايع حفظ كنه و اون وقت تازه با ديني آشنا شدم كه فقط مي دونستم كه اسمش رومه .