سلام ، من امروز به وبلاگت برخورد كردم ، زياد در موردت شناختي ندارم ...
من زني ميانسالم كه نوجوانيم رو زمان شاه گذروندم ... از يك خانواده نسبتا مذهبي ولي يه مقدار آزاد ، از چادر و روسر ي بدم ميومد و زماني كه خانواده مواظبم نبودند بدون پوشش بيرون ميرفتم ... از خواننده ها ي اون زمونم خوشم ميومد بجز داريوش ... شعراشونم حفظ ميكردم ... تا اينكه انقلاب شد و امام كه اومد همه چيز عوض شد و منم عوض شدم تا به امروز كه چهل و اندي سن دارم ... حجابم كامله ...
دوست عزيز الآن كه به ميانسالي رسيدم به عمر بيهوده تلف شده ام حسرت زيادي ميخورم ... شايد با حفظ اعتقاداتم به نظر خيليا پول ، ثروت ، مقام ، رتبه ... بدست نياوردم ولي آرامشي كه من دارم همسناي من كه اعتقادي به خواندن نماز ، دعا ، توسل به ائمه ندارند آرامش ندارن و من احساس ميكنم با خوندن نماز همه چيز دارم ... مهم اينكه كه من بايد قانع باشم كه سعي دارم اين صفت رو درون خودم افزايشش بدم ... من وقتي كه غمي تو دلم مياد ميرم نماز جعفر طيار ميخونم و كمي آروم ميشم ... عشق من شهدان ... با خوندن خاطرات زندگيشون احساس ميكنم كه بايستي كاري بكنم و اينه كه سعي ميكنم بيهوده نباشم ... من به مسلمون بودنم ، به شيعه بودنم ، به ايراني بودنم بسيار افتحار ميكنم كه اين حالات رو در گذشته نداشتم ...
اميدوارم از اين حالت شكي كه برات پيش اومده كمال استفاده رو ببري و به چيزي كه بعدش بدست مياري احترام بذاري