امروز تصويرشون رو از سيما ديدم. خيلي خسته بودن. شنيده بودم كه بيمارن و حتي عمل هم داشتن.شايد هم اينا بهانه باشه و از دست امثال من به اين روز افتادن.
هميشه از بچگي تو ذهنم مي اومد كه چه طور ممكنه كه در زمان پيامبر مردم حضرت رو از نزديك ببينن و يا ايمان نيارن و يا منافقانه رفتار كنن.بزرگتر كه شدم و ديدم كه منم فقط حرفم و از عمل خبري نيست گوشي دستم اومد. تويه كتاب در مورد خصوصيات شون مي خوندم كه
برخورد جذاب و متواضعانه اي دارن
نماز اول وقت شون ترك نميشه
ساده زيستند و
اشداء علي الكفار
و اينا رو تو همه شونو داشتي .تويي كه اين قد دوسشون داشتي ، بايد هم تابع مي بودي و الگو مي گرفتي.
راستي حسن آقا ازنور!
اعترافاتت رو يادته . تنها چيزي كه از ميون اونا قابل باور بود هموني بود كه پزش رو دادي و نگفته رفتي. راستي آقا در گوشت چي گفته بودن؟
نمي دونم به هر حال وقتي امروز صداشون رو شنيدم دلم گرفت و خدا رو شكر كردم نبودي كه ببيني و غصه بخوري. اما از طرف تو يه ختم صلوات گرفتيم. نمي دونم ميشه يا نه اما ما يه ختم صلوات براي سلامتي او گرتيم كه تو بيشتر از ما مي شناختيش و دوستش مي داشتي و ثوابش رو هديه مي كنيم به خودت.
آقايي. حسن !
اللهم صل علي محمدو آل محمد و عجل فرجهم