در انتظار صبحم , خورشيد من! درآئي آيا شود که شعري از غربتم سرايي؟!از ياد چشم مستت , از قلب مخملينت آسان گذر نمودم , اما تو با وفائيهجران کرده پيرم , در بند غم اسيرم شوقت شده اميدم , زيرا تو با صفائيفرياد احتياجم , بيمار لاعلاجم دستم به دامن تو , طبيب من کجائي؟
سلام مهربونروز وروزگارت خوش بادمهربونم به روزم.....
يا علي