اپيزود اول..
بدترين لحظه زندگي (1)
صبح شنبه...محل كار ..
صبحانه آمادست..تلفن زنگ ميزنه..
...تماس بگير با فلاني كارت داره..
اونور خط.....ب . ب. حالش خوب نيست..بيمارستانه..
من احمق....الان راه ميوفتم...
همكارم...دوباره بگير..ببين در چه وضعيه..
...درچه وضعيه...
ه ..ه...ه.هه ..هه...فوت كرده.
داغون شدم..
من بي معرفت......
اپيزود دوم....
بدترين لحظه زندگي( 2)
خونه..تلفن زنگ ميزنه..
اونور خط كسي نبود كه باهاش شوخي داشته باشم..
ولي شوخي ميكرد...
......حسن...حسن...هه..هه..ه..ه..ه
واي...واي..
تا كي بايد اين تلفونارو تحمل كنيم..
خوش به حاله اونايي كه رفتن . و ديگه صداي زنگ تلفونو.نمي شنون