سلام داداش حسن. چيه حال کردي امروز منو راه ندادي توي همايش؟ چيزي ازت کم ميشد ما ميومديم؟ چي بگم! شايد قسمت نبود.
به هر حال دلم اونجا بود و فاتحه زمزمه ميکردم و با يادت صفا ميکردم. ايشالا اگه عمري باقي باشه و سعادت ياري کنه براي مراسم سالگردت ميام.
راستي با خودم که فکر ميکردم يک دفعه گفتم سالگرد يعني يک سال گذشت...، بعد هم با خودم گفتم او يک سال است که رفته، تو چه کردي. چقدر در اين دنياي مسموم مجازي قدم ثواب برداشتي؟ چقدر؟
بگذريم. برايم دعا کن که سخت محتاجم.