سخن از بودن نيست ، سخن از ماندن نيست ، سخن از عمق غم است و پريشاني يك دل ! كه در اندوه غريبانه ي خويش بي صدا مي شكند و غباري كه در اندوه زمان جاري است ... سخن از تلخي يك نا پيداست ...
و اما بعد ... سلام ! نمي دانم چرا رسم اين روزگار آن قدر غريب است كه من حالا كه نيستيد بايد بيايم و پيام بگذارم و بگويم چه اسم قشنگي دارد وبلاگت آقاي امل جان مدرنيسم نشده !
و چه خوب كه ارواح هميشه زنده اند و اميد كه روح تو كه يقينا از نام قشنگ و مطالب قشنگ وبلاگت هم پيداست با ابا عبدالله همنشين باشد كه ياران او نيز در زمان حضور جسماني اش مدرنيسم نشده بودند ... همين