سفارش تبلیغ
صبا ویژن

جنگ ما برای رمضان

سه شنبه 87 شهریور 12 ساعت 12:49 صبح

یه دست نوشته دیگه
سلام ....


روزگاری آمد ورفت بی هیچ حرف وحدیثی!

برگ ماند و تمام مشغولیهایش.

برگهای آن نسیم رفتنی ها رفتند و ماندنی ها(به قول یک برگ قرمز) برای ماندن ماندند و سه شدند ....


این بار خزان برگهارا بر زمین نیافکند بلکه باخود با نسیم بالابرد.
.

.

آن برگها از جنگ بانفس گذشتند و به رمضان رفتند.

یک رمضان قرمز ....

.

.

حال رمضان آمده وقبل از آن یاد آن جنگ...
گلها برای بالا رفتن مگر همین را نمی خواستند از نسیم؟!

تنه ای میخواستند...
آبی میخواستند ....

نوری میخواستند ....

خاکی میخواستند....

آنقدر خاک طلبیدند که با خاکی شدن به رمضان رفتند ....

برای افطار آن رمضان ساقی قرمزی، شهد دادشان.

.

.
.

ما نیز میخواهیم تا در آن جنگ نصر یابیم و به رمضان رویم.

آن برگان جهادی اصغر کردند ورفتن وما چون دیر آمدیم باید اکبر کنیم و رویم ....

خوش آمدی رمضان(مهمانی)....


التماس دعا ....

یامحمد وعلی


نوشته شده در روز یکشنبه 2 مهر 1385 ساعت 3:55 صبح

راستی تولدم مبارک!!!
بزن کف قشنگه رو......
دم همه اون رفقایی هم که یه ختم قران بهمون هبه کردن گرم
جلو بر وبچز این ور مرز خوب سرمونو گرفتیم بالا یه پزی با این رفیقامون دادیم.
مخلصتونم از راه خیلی خیلی خیلی دور



نوشته شده توسط : حسن ک.نظری(امٌل جان)

نظرات دیگران [ نظر]