سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دل نوشته..!

یکشنبه 86 آذر 18 ساعت 3:25 عصر
«یا غیاث»

نمی دانم با چه شروع کنم،نمی دانم با که شروع کنم که بر دل نشیند.
آمدم از عشق شروع کنم دیدم کلمه  سنگینی زیر« ع ش ق  »خوابیده است و من توان برداشتن آن را ندارم.
آمدم با گِل شروع کنم دیدم همان سرشت خاکی من است و چون من خود را نمی شناسم لاجرم گِل را نیز نمی شناسم.

آمدم با گ‍‍ُل شروع کنم دیدم که آن را خار های فراوان احاطه کرده،پس نوبت به من نمی رسد.
بعد از گشت و گذار در کلمات به  دل رسیدم دیدم که زمین خالی به نام دل در گوشه ای افتاده است و من به دنبال زمین تا در آن منزلگاهی بسازم با موادی به نام گِل و سقفی از عشق و باغی از گُل.

چشمان دل را باز کردم ،دیدم هیچ تکیه گاهی برای شروع نیست به جزا... .
با مدد ا... جلوتر رفتم دیدم نیاز به هویت دارم و هویت من پدر و مادرو خواهرم هستند.

برای ادامه نیاز به کسی داشتم شبیه خودم.هم ذات خودم و از همه مهمتر زجر دیده از جنس زجرهای خودم.! از جنس:تنهایی،سر خوردگی،نفهمیدن حرفم از جانب دیگران،مظلومیت باطنی(چون ظاهرم مظلوم نیست) احساسات. عواطف......

که ناگهان فهمیدم این فرد می تواند بُعد دیگر انسانی من باشد پس به دنبال ساختن خود رفتم.با این تفاصیل ساختن آن زمین تا آماده شدن خویش به تعویق افتاد.

تا بعد......
02:36
1380/1/2


نوشته شده توسط : حسن ک.نظری(امٌل جان)

نظرات دیگران [ نظر]