• وبلاگ : يه امل مدرنيسم نشده!
  • يادداشت : فعلا ....
  • نظرات : 14 خصوصي ، 24 عمومي
  • ساعت دماسنج

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + ... 

    از همان روزي که دست حضرت قابيل گشت آلوده به خون حضرت هابيل

    آدميت مرده بود گرچه آدم زنده بود

    از همان روزي که يوسف رابرادرها به چاه انداختن

    از همان روزي که با شلاق و خون ديوار چين را ساختند

    آدميت مرده بود گرچه آدم زنده بود

    واي جنگل را بيابان ميکنند دست خونالود رادر پيش چشم خلق پنهان ميکنند

    هيچ حيواني به حيواني نميدارد روا آنچه اين نامردمان با جان انسان مي کنند

    صحبت از پژمردن يک برگ نيست فرض کن مرگ قناري در قفس هم مرگ نيست فرض کن يک شاخه گل هم در جهان هرگز نرست فرض کن جنگل بيابان بود از روز نخست

    در ميان اين کوير سوت و کور در ميان مردمي با اين مصيبت ها صبور

    صحبت از مرگ محبت مرگ عشق گفتگو از مرگ انسانيت است...