• وبلاگ : يه امل مدرنيسم نشده!
  • يادداشت : به كجا چنين بي ترمز!؟اندكي فكر!
  • نظرات : 30 خصوصي ، 145 عمومي
  • ساعت دماسنج

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + محدثه 

    سلام و عرض ادب

    يه چند روزي نبودم

    امروز اومدم و نگاه كردم ديدم شاهكار كردين دوباره

    به قول شما نيايد بگيد كه خوب وبد و به ما سر بزن..خوشبختانه ديگه نمي گم به ما سر بزن...پس اومدنم اينجا ...نمي دونم دليلش چيه!!!!

    عرض شود كه يه داستان كوتاه ميگم و ...نتيجه گيري با شما

    (داستان مال يكي از دوستامه)

    دوست خوبه من زياد هم مومن نبود!زياد كه چه عرض كنم نماز مي خوند و روزه مي گرفت..گاهي نمازش قضا ميشد...خدا توي زندگيش بود اما نه پر رنگ!!!

    يه آقا پسري مياد خواستگاريش!‏پسر همه چيزش عالي بود..تحصيل كرده ي بهترين داشنگاه مملكت...بورسيه ي خارج از كشور...سطح خانوادگي خوب ....

    همه چيز عالي بود...هركي ميشنيد به به چه چه ميكرد

    يه دوسالي با هم بودند تا آقا پسر يه سال بره و بياد و اينو با خودش ببره

    همه چيز رومانتيك بود تا اينكه يه روز دختره شنيد كه پسره لب به مشروب زده!!!!

    اون شب با خودش فكر كرد كه خدا مهم تره يا عشقش!!آبروش!!

    با اينكه خداتوي زندگيش كم رنگ بود اما به يه نتيجه رسيد.... اون حاضر نبود به خاطر عشقش پا بذاره تو جايگاه خداش

    الآن يه 6 ماهي از اون ماجرا گذشته

    دختر قصه ي ما شده عاشق خدا

    از همه چيز راضيه

    نه زندگي اون ور آب مي تونست سيرايش كنه...نه محبتهاي يه آدم خاكي...همين او را بس!!!

    در پناه حق باشيد هميشه شاد و سرحال

    و سعي نكنيم به خاطر مذهبي بودن خودمون رو از همه چيز جدا كنيم....اين طوري همه ميگن مذهبي ها خشكن...متعصبن.... هميشه عزادارن...اما اونا نمي فهمن اشكي كه براي دوري خدا ريخته ميشهاينقدر آرامش بخشه كه اگه قشنگ ترين پارتي دنيا هم بري اون آرامش رو بدست نمياري

    زياد سخنراني كردم شرمنده

    در پناه حق