هزار راه نرفته
داداش بقيه رفتن شما هم برو.اما سرت مي خوره به سنگ. حالا ببين كي اين رو بت گفتم.
دو روز ديگه هي استارت مي زني،حال دعا ومناجات نمي ياد.هم چي خدا به زمين گرم ميزندت كه نفهمي از كجا خوردي.
ما كه داريم با خدا پيغمبر حال مي كنيم.خداييش....
تو ول مي كني اون ول نمي كنه.
مي گي ولم كن ميگه مگه ميشه.تورو خودم آفريدم.مي دونم چه خري هستي.هي دستمو مي گيره.
از دستش نمي دونم كجا فرار كنم.
آخه داداش رفيق به اين با معرفتي كجا ول كنم برم.
حالا اينم يه قر كمر
يه جام از اين كوفتي ها هم روش
يه بغل هم اگه جسارت محضر انورتون نباشه كنارش
دريم دوروم كه توفيق اجباري همه جا به گوش مي خوره.
كه چي؟
برو خودت رو رنگ كن.خودت شب وروز حالت رو با خدا مي كني بعد...
مگه نعوذ بالله خدا را دربست گرفتي.
نون مارو آجر نكن.ما هم خدا رو مي خايم.گولت رو هم...چي....نمي خوريم.
دوست دارم كه اين قدر نوشتم.شرمنده سوادم پايينه.اشكالاش و بي ادبي ها را ببخشين