هو الصادق
فلب ، دل ، تنهايي، صفا ....
اي بابا توي، اصلا الان كدام طرف وايستاديم كه به خواهيم شما و جنوب رو معين كنيم. همه ي اين كلمات يه روزي صاحب حرمت بودند و ما هم اهل و ساكن آن. ولي حالا چي ؟ وزگار بد روزگاريست و ما هم بد آدم هايي؟ تا با هامون برخورد جدي نشه و يه سيلي محكم از خدا نخوريم به راه نمي يايم كه نمي يايم تازش كه به راه شديم دوباره ميزنيم زير همه چيز ، خيلي كم تو مسير شمال شرقي ميمونند و تاكسي دربست ميگيرند و همون جا پياده ميشن و تو همون خونه ساكن حتي يه وانت اسباب هم از قديمشون نمييارند همه ي آن چيزهاي رو هم كه ميخوان از محلشون تهيه مي كنند. خوشا به سعادتشان
بعضي روزها كه مثلا ميشينم و فكر مكنم حسابي به حسن حسوديم مي شه كه چه زود برد آدم هر چي توي اين دنيا كم بمونه به نفعش كه هرچي جلوتر بره مثل ما بد نشه تازه اول شك و ترديدهاش باشه و خلاصه هزار بلا و آزمايش و از اين جور چيزا در كمينش.
فقط مي گم خوش به حالت حسن براي ما هم دعا كن تا يه خورده هم كه شده آدم شيم
يا محمد يا علي
التماس دعا
رزاقي